فیـلم نـامه ی زندگی
زندگی، قطعاً چیزی جبران ناپذیر است، چیزی که شاید یک اشتباه و یا یک انتخاب بد درش، تا ابد همه چیز را خراب کند. ما تنها یک بار در این دنیا زندگی می کنیم پس چرا باید بگذاریم بقیه، آن یکبار را خراب کنند؟ این قطعاً حرفِ خیلی از آدم هاست اما هر چقدر هم که به این حرف اعتقاد داشته باشید، یک نفر عقیده ـتان را نابود می کند. کسی که حاضرید برایش دنیایتان را نابود کنید. کسی که بدون اجازه ذهنتان را بهم می ریزد و بدون مجوز، آن را بازسازی می کند. کسی که شما را پر از راز می کند. راز هایی که می ترسید به کسی بگویید. رازهایی که می ترسید اگر کسی از آنها بو ببرد شما رو مورد تمسخر قرار دهد و شما رو یک بازنده خطاب کند. می توانید خودتان را خالی کنید! به کل دنیا بگویید و از اشتباهات خودتان شرمنده نباشید اما مگر راز فقط سه حرفِ ر-ا-ز است؟ نه! راز تنها این سه حرف نیست. پشت هر کدام از این حرف ها، حروف دیگری پنهان شده اند، حروفی مثلِ عشق و تنفر با ریشه ی نَفَرَ! شاید دلیل اصلی سه حرفی بودنِ ریشه ی فعل ها هم همین باشد. شاید یک فیلسوف عاقل چنین رابطه ای را بر قرار ساخته تا کائنات از راز محافظت کنند. حرف از کائنات که می شود، یاد سرنوشت می افتم. اگر واقعاً سرنوشتی وجود داشته باشد، یعنی ما هیچ اختیاری از خودمان نداریم؟ یعنی ما فقط در حال اجرای یک فیلم نامه ی مسخره با هفت بیلیون آدم هستیم؟ کارگردان این فیلم باید واقعاً ماهر باشد. سوژه های فرعی، قسمت های اصلی، عشق ها، تنفر ها، ترس ها و هیجانات حتی این فیلم، بازیگرانِ اصلی، بازیگران مکمل و بازیگرانِ فرعی و گذرا هم دارد. من یکی از آن گذرا ها هستم. یکی از آنها که فقط در قسمتی از فیلم به نمایشِ عموم در می آیند و در قسمتی دیگر برای هیچ کسی اهمیتی ندارند. نمی دانم بازیگرِ اصلی بودن چه حسی دارد... نمی دانم هر لحظه در معرض توجه بودن چه حسی دارد... توجه ی همه هم لازم نیست. من به توجه تو راضی ام، تنها با توجه تو، من بازیگر اصلی می شوم اما ظاهراً سرنوشت من را فقط یک بازیگر گذرا کرده، شما از کدام نوع هستید؟
- ۹۳/۰۴/۰۷